جدول جو
جدول جو

معنی حرف جلی - جستجوی لغت در جدول جو

حرف جلی
(حَ فِ جَ لی ی)
حرف درشت. حرف کبیر. حرف التاج
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ فِ)
حرفی که نتوان آنرا بی تکرار کشانید مانند ت، ط و بیشتر حروف صامته که بوجود نیایند مگر در پایان تنفس، چنانکه در لفظ ’بیت، فرط’ و یا در آغاز تنفس در ’طرب، تراب’ و یا فقط در یک آن متوسطدر ’نقطه، ابتر’. و نام ’حرف’ برای این گونه حروف اولی و بهتر است زیرا که اینها طرف صوت هستند و حرف به معنی طرف و کنار است. در مقابل حرف زمانی. برخی ازحروف آنی شبیه به حروف زمانی و مصوت هستند، مانند حرفهائی که مکرر بر زبان آیند چون ’د. ح. خ’ مثلاً در تلفظ ’دار. کار’ راء مکرر بر زبان آید و شنونده می پندارد که یک راء کشیده میشود، زیرا که فاصله کوتاه زمانی آن را درک نمی کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ عِلْ لَ / لِ)
الف و واو و یاء را بدین نام خوانند، و آنها را حروف مصوته و جوفیه نیز گویند واگر این حروف ساکن باشند حرف لین خوانده شوند. و اگر حرف پیش از آن هم جنس آن باشد حرف مد نامیده شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ)
حرف عله در حالتی که ساکن باشد. حرف مصوت. رجوع به حرف عله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَ / مِ)
حرف شهوت. شمس قیس در عنوان حرف میل و شهوت گوید: باء و الف و راء است موصول به هاء بیان حرکت، که در اواخر اسامی معنی میل و شغف دهد به چیزی، چنانکه غلام باره و روسبی باره و سخن باره و جامه باره، یعنی پسردوست و روسبی دوست و سخن دوست و جامه دوست. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به باره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ نَفْیْ)
رجوع به حروف نافیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ اَ)
در اصطلاح دستور زبان عرب، حرفی که در همه تصاریف یک کلمه باقی بماند چون حرفهای ’ک. ت. ب’ در کتب. در برابر حرف زائد که در برخی صیغه ها هست و در برخی حذف شود. و در موقع تعلیم گویند: هرگاه کلمه را در برابر ’فعل’ قرار دهیم هر حرف که مقابل ’ف. ع. ل’ قرار گیرد اصلی و هر حرف که مانند آن در فعل افزوده شود حرف زائد است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جارر)
یکی از حروف جاره. حرف اضافه
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جَ)
رجوع به حروف جازمه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جَ)
اداه جمع. علامت جمع. و آن ’ها’ برای غیرجانداران و ’ان’ از برای زندگان، گیاهها و حیوانات است. شمس قیس گوید: و آن هاء و الفی است که در اواخر بعضی اسامی جمع را باشد، چنانکه زرها و گوهرها. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 156). رجوع به حرف صفت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جَ / جُو)
رجوع به حرف عله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جَ)
رجوع به حرف مجهور شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ خَ)
به اصطلاح علم جفر، حرف ظلمانی. در مقابل حرف حق و حرف نورانی. رجوع به حرف نورانی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ رَ وی ی)
یکی از حرفهای قافیه. شمس قیس گوید: حرف آخر کلمه قافیت چون از نفس کلمه باشد آنرا روی ّ خوانند، چنانکه: ’زهی بقاء تو دوران چرخ را مفخر’. چون حرف راء در کلمه مفخر اصلی است، روی ّ این شعر راء است. و چنانکه: ’ای نرگس پرخمار تو مست’. چون تاء ’مست’ از اصل کلمه است، روی ّ این شعر تاء است. و این لفظ از ’روا’ گرفته اند، و روا رسنی باشد که بدان بار بر شتر بندند، پس چون بناء جملۀ ابیات اشعار بر این حرف است همچنانست که گوئی جملۀ ابیات بر این حرف بسته میشود، آنرا به رواء شتر مانند کردند و نامی مشتق از آن نهادند. و معلوم شد و دانسته آمد که حرف که در آخر کلمه قافیت از نفس کلمه باشد شاید که آنرا روی ّ بیت سازند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 153)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رزمگاه. معرک. معرکه. مکرّ. (منتهی الارب). حربگاه: اسفاهدون را در این روز بکشتند در حرب جای. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جَرر)
حرف اضافه. پرپزیشن. پرپزیسیون. رجوع به حروف جاره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظرف گلی
تصویر ظرف گلی
تاپو
فرهنگ لغت هوشیار
حرف اضافه، گوشتخوٰاران
دیکشنری اردو به فارسی